جاده شمال...
یک کلبه جنگلی
یک میز کوچک چوبی با دوتا صندلی
کمی هیزم...کمی آتش... مه جنگلی
کمی تاریکی محض... کمی مستی...
کمی مهتاب و بوی یار... و بوی یار...
تو باشی
من باشم
و...هیچ!
دنیا هم ارزانی خودشان...!
چه ایستاده به نماز...
چه نشسته به شراب...
شهید گلستانی
***در تعجبم از مردمی که خود زیر شلاق ظلم زندگی میکنند و بر حسینی میگریند که ازاد زیست!
دکتر شریعتی
***حسین بیشتر از اب تشنه لبیک بود افسوس که به جای افکارش زخم های تنش را نشانمان دادند
و بزرگترین دردش را بی آبی نامیدند.
دکتر شریعتی
***زینب جان شرمنده ایم که بهای حسینی شدن ما
بی حسین شدن تو بود...
و شرمنده تر انکه تو بی حسین شدی و ما حسینی نشدیم.
***چه کوتاه است فاصله میان
بالا رفتن دست علی(ع) و بالا رفتن سر حسین(ع)
فاصله ای از ظهر غدیر تا ظهر عاشورا...
***انی سلم لمن سالمکم
دارم سعی میکنم لااقل از ان بد هایی باشم که خوب ها را دوست دارند...