انواع حال گیری خدا

کیفر هرچه به قیامت بیفتد خطرش بیشتر است. سه تا را هم آیه داریم. هم دستمال کاغذی، هم مشت و مال، هم دسته بیل. هر سه در قرآن هست.
اما برخورد دستمال کاغذی این است. می‌گوید:
«وَ ما أَصابَکُمْ مِنْ مُصیبَةٍ فَبِما کَسَبَتْ أَیْدیکُمْ» (شوری/30)

 

ادامه مطلب ...

علل ازدواج های پیامبر


 

علل ازدواج های پیامبر

برای یک محقق منصف چاره ای نیست جز اینکه، ازدواج های زیادی که آن حضرت در اواسط عمر خود فرموده است بر مبنایی غیر از شهوت و میل به خوش گذرانی توجیه کند. چه آنکه پاره ای از ازدواج های حضرت صرفا برای کسب قدرت بوده و می خواست تا از راه وصلت، قبیله و عشیره خود را گسترش داده و از آن به نفع تبلیغ استفاده کند.

و بعضی ازدواج های آن حضرت فقط برای این بود که دلی را به دست آورده و دل جویی از طرف نموده باشد، و می خواست تا در پرتو ازدواج، از بعضی خطرات احتمالی محفوظ بماند.

در برخی ازدواج ها قصدش این بود که صرفا زنی را از بدبختی و فلاکت و فقر نجات داده و معاش او را تامین کند و می خواست با این ازدواج عملا پیروان خود را تربیت نموده و نگهداری از فقرا و بیچارگان را در بین آنها عملا برقرار سازد.

و در تعدادی ازدواج ها، نظر این بود که حکمی از احکام الهی را اجرا نموده و به این ترتیب افکار غلط دوره جاهلیت را در هم بکوبد. چنانکه از ازدواج زینب دختر جحش همین نظر را داشته، زینب نخست زن زیدبن حارثه بود، زید که پسر خوانده رسول خدا بود او را طلاق داد، عرب چنین گمان می کرد که زن پسر خوانده، بر شخص حرام است، همانطور که زن پسر واقعی حرام می باشد. پیغمبر زینب را بعد از طلاق گرفتن از زید به ازدواج خود درآورد تا با این فکر غلط ، مبارزه کرده باشد، و آیاتی هم در این باب نازل شد.

(سوره احزاب آیه 37)                                                                         Pas-gs.Blogfa.Com

زنان پیغمبر

حدود یک سال بعد از وفات خدیجه پیغمبر سوده دختر زمعه را به ازدواج خود در آورد. شوهر سوده در مراجعت از دومین هجرت حبشه از دنیا رفت. سوده زن با ایمانی بود که با شوهرش به حبشه رفت و عنوان پر افتخار مهاجره را داشت، و در آن موقع که شوهرش را از دست داده بود، اگر به خانواده خود که هنوز کافر بودند باز می گشت، بدون تردید مورد اذیت و آزار و احیانا کشته شدن قرار گرفته و او را مجبور به بازگشت به کفر می نمودند، پیغمبر او را تزویج نمود تا از هر گونه اذیت و آزاری محفوظ بماند.

زینب بنت خزیمه را بعد از آنکه شوهرش عبدالله بن جحش در جنگ احد کشته شد به ازدواج خود در آورد، زینب در جاهلیت از زنان بزرگوار و با فضیلت بود، او را  ام المساکین می گفتند، زیرا به فقرا و مساکین نیکی و مهربانی زیادی می نموده، پیغمبر او را گرفت تا آبرو و موقعیتش همچنان محفوظ بماند.

دیگر از زنان پیغمبر ام السلمه است که اسم اصلی اش هند بود. قبل از آنکه زن پیغمبر شود ، در خانه  عبدالله ابی سلمه پسر عمه و برادر رضاعی پیغمبر بود. عبدالله نخستین کسی است که به حبشه مهاجرت کرده است، و ام السلمه نیز زنی با فضیلت و متدین و صاحب نظر بوده است. وقتی که شوهرش مرد، سن او زیاد بود و عهده دار سرپرستی ایتام شوهرش بود، در این شرایط پیغمبر اسلام او را به ازدواج خود درآورد.

صفیه دختر حی بن اخطب رییس بنی نظیر، بعد از آنکه شوهرش در جنگ خیبر کشته شد، پیغمبر او را به عقد خود درآورد، و پدر او نیز با بنی نظیر کشته شد، صفیه در زمره اسرای خیبر بود حضرت او را برای خود انتخاب فرموده و آزادش کرد و سپس با او ازدواج نمود و با این ازدواج او را از ذلت نجات بخشید و هم با این ازدواج قرابت سببی با بنی اسراییل پیدا کرد.

بعد از حادثه بنی المصطلق نیز پیامبر جویریه را که اسمش بره و دختر حارث، رییس قبیله بنی المصطلق بود تزویج کرد، مسلمین در واقعه بنی المصطلق زن و بچه دویست خانواده را به اسارت گرفته بودند، پیغمبر از میان آنها جویریه را برای خود تزویج کرد، سپس مسلمین تمام اسرا را به نام اینکه از اقوام پیغمبر شده اند آزاد نمودند، آزادی اسرا تاثیرخوبی در افراد قبیله کرد، و تمام آنها که جمعیت زیادی بودند متوجه پیغمبر شده واسلام آوردند، و علاوه این عمل حسن اثر فوق العاده ای در تمام مردم عرب کرد.

از جمله دیگر زنان پیغمبر اسلام میمونه است،  اسم وی  بره و دختر حارث هلالیه بود، میمونه بعد از وفات دومین شوهرش ابی رهم بن عبدالعزی خویش را به پیغمبر اکرم هبه کرد، پیغمبر هم وی را آزاد فرموده و به عقد خود در آورد، و آیه ای هم در این باره نازل شد.

ام حبیبه نیز از زنان پیغمبر به شمار می آید که اسمش رمله، دختر ابوسفیان است، او قبلا زن عبدالله بن جحش بود، و زنی است که با شوهر خود در دومین هجرت به حبشه رفته بود، شوهرش در حبشه نصرانی شد و رمله نسبت به اسلام وفادار ماند، و در این موقع پدرش ابوسفیان از مخالفین سرسخت پیغمبر و همیشه مشغول دسته بندی علیه اسلام بود، پیغمبر  ام حبیبه را به ازدواج خود درآورده و او را در پناه خویش حفظ فرمود.

حفضه دختر عمر نیز از زن های آن حضرت بود و بعد از آنکه شوهرش خنیس بن حذافه در جنگ بدر کشته شد، پیغمبر او را تزویج فرمود و عایشه دختر ابوبکر را نیز به حباله نکاح خود در آورد. و او دختری بکر بود.

تامل در این خصوصیات با در نظر گرفتن آنچه که در آغاز کلام از روش آن حضرت در اول و آخر عمرش گذشت و با توجه به اینکه آن حضرت مردی زاهد و دور از تجمل بود، و زنان خود را نیز به زهد و کناره گیری از تجمل امر می نمود، شکی نمی ماند که اصولا  ازدواج های پیغمبر مانند ازدواج های دیگران که معمولا برای ارضاع غریضه جنسی است نبوده است.

و نیز باید توجه کرد که اصولا  روش پیغمبر در برخورد با زن ها روی اصل ادب و احترام بوده و به طور کلی حقوق زن که در دوره تاریک جاهلیت دست خوش هوسرانی مردم قرار گرفته و نابود گشته بود، به دست پیغمبر زنده شد، و زن که در طی قرون و اعصار تاریک جاهلیت موقعیت واقعی خود را در اجتماع بشری از دست داده بود، به مقام خویش نایل گردید. حتی روایت شده که آخرین سخن پیغمبر در آستانه مرگ، توصیه ای درباره زن بود.

او در مقام بیان اهمیت نماز و لزوم رعایت حال عبید و امام و توصیه طبقه زن چنین فرمود: (( الصلواه الصلواه و ماملکت ایمانکم لا تکلفوهم ما لا یطیقون، الله الله فی النسافانهن عوان بین ایدیکم.))

روش پیغمبر در رعایت عدالت بین زنان و حسن معاشرت با آنها و رعایت حال آنان مخصوص به خود بوده است و ناگفته نگذاریم که جواز تزویج بیش از چهار زن مانند روزه وصال از احکام مختصه به آن حضرت است که پیروان خود را از آن نهی فرموده است.

و همین خصوصیات بود که وقتی پیغمبر در مقابل دیدگان مردم قرار می گرفت، حتی دانشمندان آن حضرت، که سخت به دنبال نقطه ضعف می گشتند، از هر گونه اعتراضی باز می داشت.

                                                                                                        Pas-gs.Blogfa.Com

 

برگرفته شده از کتاب معنویت تشیع به قلم علامه طباطبائی

ادامه مطلب ...

اعتراف معروفترین چشم پزشک دنیا به معجزه امام رضا ( علیه السلام)


 

اعتراف معروفترین چشم پزشک دنیا به معجزه امام رضا ( علیه السلام)

 یکی از ارحام ( مرحوم شدگان) بسیار قریب ما که جوانی پر قدرت و با نشاط و زیبا و برومند بود و در بازار کاسبی می کرد ، ناگهان مبتلا می شود به عارضه یک چشم که دید خود را از دست می دهد؛ و چند روزی می گذرد و بهبود نمی یابد ؛و مراجعه به اطبای سابق معروف طهران مثل دکتر حسن علوی و دکتر لشکری و دکتر محسن زاده و دکتر ضرابی و أمثالهم می نماید ، همگی متفق القول می گویند : در آخرین نقطه زیر چشم که رگی خون را به چشم میرساند به علت انقباض و بسته شدن خون لکه ای گیر کرده است و رابطه حیاتی چشم را با تغذیه خونی بریده است. و این سکته چشمی است و ابداً قابل علاج و عمل نیست. در تمام دنیا هم بروی فایده ای ندارد . مطلب از این قرار است که برای تو گفته ایم ؛ مگرآنکه با احتمال و درصد بسیار کمی بواسطه ترقیق خون ،آن لکه از جای خود حرکت کند.فلهذا او را از خوردن غذاهائی که خون را کثیف ( منظور از کثیف , آلوده نمی باشد) می کند مثل تخم مرغ و روغن و گوشت قرمز و امثالها منع کردند، و قرصهای رقت خون به او دادند ، و مرتباً داروها را استعمال می کرد و ابداً فایده ای نداشت . کم کم سه عارضه در او پدیدار شد :

اول : چشم از حالت عادی و اولیه بر می گشت و جمع و خمیده می شد و اطراف مژگانها را شوره فراوانی فرا می گرفت و به اصطلاح چشم می مرد .و اطبا گفته بودند : محتمل است این کسالت به چشم دیگرهم سرایت کند . وآثار و علائم بروز این مرض در چشم دیگر هم کم کم ظاهر می شد .

 دوم : بواسطه رقت فوق العاده خون در اثر استعمال دواها , از زیر لثه ها خون می آمد .

سوم : حال تشنج و لرزه دست می داد و در شبانه روز مرتباً می لرزید و در بعضی اوقات پنج دقیقه , و ده دقیقه , تا نیم ساعت هم به شدت بدن متشنج می شد .

این جوان قوی و متمکن در خانه افتاد و نیرو در بدنش نماند . در خانه او که آن زمان خانه پدرش بود , در تمام اوقات شبانه روز صدای گریه به قدری از ارحام و متعلقین وی بلند می شد که به خانه همسایه می رفت . و پیوسته اقوام و ارحام که به دیدن و ملاقاتش می رفتند , عیناً مثل مجلس عزا , کار واردین و اهل منزل جمیعاً یکسره گریه بود .

این جوان بواسطه این عوارض , حال روحی خود را از دست داده بود , و دیگر دارای اراده و اختیار و مرکز تصمیم گیری نبود . به هر جا می بردند و هر چه با او می کردند , بدون اختیارش بود , و اتفاقاً عیال و اولاد هم داشت .

در آن زمان  افراد محیط بر او تصمیم گرقتند وی را یا به اسپانیا و یا به اتریش بفرستند . زیرا که طبیب مشهور جهانی چشم , فقط دو نفر مشهور در این دو کشور بودند . و بعد از مشورت اتریش را ترجیح دادند . و برای گذر نامه وی سعی کردند , بزودی تهیه شد . از طهران با طیاره به لندن رفت , تا با یکی از جوانان آشنا و محصل ایرانی آنجا به اتریش بروند , و وقت قبلی هم از آن طبیب گرفته شد .

اگر می خواهید تصور کنید روزی را که این جوان رابا این وضع به فرود گاه مهر آباد طهران بردند , و پدر پیر و اقوام و آشنایان و دوستان برای تودیع آمده بودند , و حالت ضعف و نقاهت و عدم تمکن از بالا رفتن از پله های نردبان طیاره , حقاً سیری را در معجزه امام رضا علیه السلام خواهید نمود , و شرحش گفتنی نیست .

جوان به لندن می رسد و در ظرف چند روز به اتریش می رود , و در معروفترین بیمارستان چشم آنجا تحت نظر همان طبیب بستری می شود . او هم می گوید: قابل عمل نیست . ولی با دستگاههائی که چشم را در می آورده اند و داروهائی در این چشم می ریخته اند , و بالاخره با عملیاتی که به عملیات فیزیکی اشبه بود تا عملیات شیمیائی و داروئی , خواسته بودند تا شاید آن لکه را بردارند و نشد .

دو ماه تمام این جوان در آنجا بود و معالجه نشد . تازه یک علت ( مریضی) دیگر هم بر چشم اضافه شد , و آن این بود که حدقه چشم در کاسه جای خود را عوض کرد یعنی سیاهی به درون رفت و سفیدی چشم ظاهر شد . و طبیب گفته بود : نهایت کاری که می توانیم بکنیم آنهم  با دارو  وطول مدت آنست که وضع چشم را به حالت اولیه بازگردانیم , واما بینائی و بازگشت نور برای من محال است .

این مطالبی است که خود جوان پس از مراجعت برای من بیان کرد, فلهذا برای روشن بودن جریان در اینجا معروض می دارم .

جوان گفت : خدمتکاران آن بیمارستان که غالباً دختران راهب و تارک دنیای نصاری بودند , همه به حال من رقت آورده بودند .ولی بیچارگان چه کنند ؟ کاری از دستشان ساخته نیست .

تا در شبی که رفیق همراه من برای کار شخصی خود به لندن رفته بود تا بازگردد و وسائل مراجعت مرا ترتیب دهد من برخاستم و نماز زیادی خواندم و سپس گفتم : یا علی بن موسی الرضا تو شاهدی که من درکارهای مهم به تو متوسل می شدم و به طور کلی زیارتت را بسیار بجای می آوردم , و اگر اختیار در دست من بود نمی گذاردم مرا در این شهر مسیحی نشین و کفر بیاوردند , حتماً می آمدم به پابوست و حاجتم را می گرفتم . تو بودی که برای من چنین کردی , تو بودی که چنان کردی , تو بودی که چه و چه , شروع کردم یکایک از حوائجی را که از دست احدی ساخته نبود و آنحضرت برآورده بود برشمردم و گریه زیادی هم کردم , و عرض کردم , به ما شیعیان اینطور یاد داده اند که امام معصوم زنده و مرده ندارد , مشرق ومغرب ندارد . من الان اینجا خودم را درحرم مبارکت می بینم و از تو می خواهم که چشم مرا شفا دهی . این بگفتم و بخواب رفتم .یک خواب گویا راحت و چند ساعته ای نمودم . نزدیک طلوع فجر بود که در خواب دیدم حضرت امام رضا علیه السلام کانه حقیقت و روح امام را , که از عوالم ملکوت و حجابها و پرده ائی که وصف ناشدنی است , کمکم نزول می نمایند تا اینکه با همین بدن و جسم خارجی پهلوی من ایستادند , و لوحه ای در دستشان بود که بر روی آن خطوطی سبزرنگ و مشعشع نگاشته شده بود . آن لوحه را به من عنایت کردند و فرمودند : بخوان .

من شروع کردم به خواندن . قدری از آن را خوانده بودم که از خواب بیدار شدم و دیدم چشم من به حالت طبیعی است و کاملاً می بیند . من هم شروع کردم به نماز خواندن , در آن تاریکی شب نماز خوانم , و پس از نماز صبح رفتم در رختخوابم خوابیدم , و با خود گفتم : ابداً بروز و ظهور نمی دهم . گویا در عالم رویا هم به این اشاره شده بود که این از اسرار است  و نباید اظهار کنی . و خود آن مرحوم می گفت , من این سر را فاش کردم و حتی به بعضی از همکاران و دوستان عادی خود گفتم که نباید می گفتم , و از این اظهار پشیمان بود .

چاشتگاه که پرستاران برای شستشوی چشم می آیند , همه تعجب می کنند . به اطباء خبر می دهند, و خود آن طبیب معروف اطلاع پیدا می کند و خود چشم را ملاحظه می کند , و همگی متفقاً و مجموعاً میگویند , این خارق عادت است . این معجزه مسیح است . این معجزه است معجزه است . و من هم لب نگشودم و در دل خود می گفتم , آری معجزه است اما معجزه استاد و معلم آقای مسیح . حقیر که بعد از گذشت سی سال این واقعه را برای دوست ارجمند و صدیق گرامی آقای دکتر حاج سید حمید سجادی ( وفقه الله تعالی) که از چشم پزشکان معروف جهانی هستند تعریف کردم , گفت راست است , اینطور که می گوءید این گونه مرض چشم در دنیا قابل علاج نسیت , و در صورت بهبود غیر از معجزه چیز دیگری نمی تواند بوده باشد .

آنگاه اضافه کردند : یک نفر از مریضان ما که مردی بود و چشمش آب مروارید آورده بود , و ما برای وی فلان روز را معین کرده بودیم تا چشمش را عمل کنیم , قبل از عمل پیش ما آمد و گفت : من رفتم خدمت امام رضا ( علیه السلام) و شفای خودم را گرفتم . ما چشمش را مجدداً معاینه کردیم و دیدیم ابداً اثری از آب مروارید در آن نیست .ایشان میفرمودند که : أحیاناً ممکن است بعضی از آب مروارید ها خود بخود برطرف شود ولی در طویل المده , و تا آن ساعت برای من سابقه نداشت که چند روزه آب مروارید خود بخود بهبود یابد . این نیست مگر معجزه حضرت ثامن الائمه علیهم السلام .

 

اقتباس از کتاب روح مجرد      تألیف علامه محمد حسین حسینی طهرانی

ادامه مطلب ...